حملهدیکشنری فارسی به انگلیسیaction, access, assault, attack, bashing _, charge, fit, offense, offensive, push, qualm, spasm
invadedدیکشنری انگلیسی به فارسیتهاجمی، تجاوز کردن، هجوم کردن، تهاجم کردن، حمله کردن بر، تاخت و تاز کردن در
invadingدیکشنری انگلیسی به فارسیتهاجمی، تجاوز کردن، هجوم کردن، تهاجم کردن، حمله کردن بر، تاخت و تاز کردن در
invadeدیکشنری انگلیسی به فارسیحمله کردن، تجاوز کردن، هجوم کردن، تهاجم کردن، حمله کردن بر، تاخت و تاز کردن در