حسابدیکشنری فارسی به انگلیسیaccount, arithmetic, calculation, count, figures, numbers, reckoning, score, tally
pushدیکشنری انگلیسی به فارسیفشار دادن، فشار، هل، زور، فشار با سر، فشاربجلو، تنه، فشردن، هل دادن، نشاندن، چیزی را زور دادن، با زور جلو بردن، شاخ زدن، یورش بردن