حسابدیکشنری فارسی به انگلیسیaccount, arithmetic, calculation, count, figures, numbers, reckoning, score, tally
liquidatingدیکشنری انگلیسی به فارسیانحلال، تسویه کردن، حساب را واریز کردن، برچیدن، از بین بردن، مایع کردن، بصورت نقدینه دراوردن، بهم زدن، تسویه حساب کردن، منتفی کردن
liquidatesدیکشنری انگلیسی به فارسیمازاد، تسویه کردن، حساب را واریز کردن، برچیدن، از بین بردن، مایع کردن، بصورت نقدینه دراوردن، بهم زدن، تسویه حساب کردن، منتفی کردن
liquidateدیکشنری انگلیسی به فارسیاز بین بردن، تسویه کردن، حساب را واریز کردن، برچیدن، مایع کردن، بصورت نقدینه دراوردن، بهم زدن، تسویه حساب کردن، منتفی کردن
liquidatedدیکشنری انگلیسی به فارسیتخریب شد، تسویه کردن، حساب را واریز کردن، برچیدن، از بین بردن، مایع کردن، بصورت نقدینه دراوردن، بهم زدن، تسویه حساب کردن، منتفی کردن