put-upدیکشنری انگلیسی به فارسیپر کردن، کنار گذاردن، بسته بندی کردن، در ظرف گذاردن، کنسرو کردن، بیگودی بگیسو زدن، بناء کردن، برگزیدن
retrenchesدیکشنری انگلیسی به فارسیگیره، قطع کردن، حذف کردن، کم کردن، از نو خندق ساختن، دارای سنگر موقتی زیر زمینی کردن
rivalدیکشنری انگلیسی به فارسیرقیب، حریف، هم چشمی، سبقت گیر، هم چشمی کننده، رقابت کردن، هماورد، نظیر، شبیه، هم چشم