put-upدیکشنری انگلیسی به فارسیپر کردن، کنار گذاردن، بسته بندی کردن، در ظرف گذاردن، کنسرو کردن، بیگودی بگیسو زدن، بناء کردن، برگزیدن
whishesدیکشنری انگلیسی به فارسیعجله دارد، صفیر، بسرعت گذشتن، با صدای هیس حرکت کردن، صدای حرف 'سین' ایجاد کردن