put-upدیکشنری انگلیسی به فارسیپر کردن، کنار گذاردن، بسته بندی کردن، در ظرف گذاردن، کنسرو کردن، بیگودی بگیسو زدن، بناء کردن، برگزیدن
dashدیکشنری انگلیسی به فارسیخط تیره، فاصله میان دو حرف، این علامت، پراکنده کردن، رابطه، حرارت، بسرعت رفتن، بسرعت انجام دادن، بشدت زدن، خود نمایی کردن
dashesدیکشنری انگلیسی به فارسیخط تیره، فاصله میان دو حرف، این علامت، پراکنده کردن، رابطه، حرارت، بسرعت رفتن، بسرعت انجام دادن، بشدت زدن، خود نمایی کردن
bluffدیکشنری انگلیسی به فارسیبلف، پرتگاه، سرازیری کنار رودخانه وغیره، توپ، چاخان، قمپز، فریب، توپ زدن، حریف را از میدان در کردن، سراشیب