enervatesدیکشنری انگلیسی به فارسیenervates، بی اثر کردن، بی رگ کردن، بی حال کردن، جسما ضعیف کردن، ناتوان کردن، سست کردن
enervatedدیکشنری انگلیسی به فارسیغرق شدن، بی اثر کردن، بی رگ کردن، بی حال کردن، جسما ضعیف کردن، ناتوان کردن، سست کردن
enervateدیکشنری انگلیسی به فارسیغرق شدن، بی اثر کردن، بی رگ کردن، بی حال کردن، جسما ضعیف کردن، ناتوان کردن، سست کردن
enervatingدیکشنری انگلیسی به فارسیenervating، بی اثر کردن، بی رگ کردن، بی حال کردن، جسما ضعیف کردن، ناتوان کردن، سست کردن
sniffleدیکشنری انگلیسی به فارسیخراب کردن، عطسه، زکام، صحبت تودماغی، فن فن، تودماغی صحبت کردن، در حال عطسه صحبت کردن، با فن فن صحبت یا گریه کردن