حالدیکشنری فارسی به انگلیسیanymore, circumstances, condition, expression, now, present, presently, shape, spirit, way, yet
whishingدیکشنری انگلیسی به فارسیدر حال تماشای، بسرعت گذشتن، با صدای هیس حرکت کردن، صدای حرف 'سین' ایجاد کردن
lapseدیکشنری انگلیسی به فارسیسپری شدن، مرور، لغزش، گذشت زمان، خطا، انقضاء، زوال، استفاده از مرور زمان، انحراف موقت، ترک اولی، الحاد، خطا به خواندن، مشمول مرور زمان شدن، از مد افتادن
traversesدیکشنری انگلیسی به فارسیتراورس، مسیر، درب تاشو، اشکال، مانع حائل، حجاب حاجز، عبورجاده، پیمودن، گذشتن از، قطع کردن، طی کردن، عبور کردن