حالدیکشنری فارسی به انگلیسیanymore, circumstances, condition, expression, now, present, presently, shape, spirit, way, yet
arisingدیکشنری انگلیسی به فارسیدر حال بالا آمدن، برخاستن، رخ دادن، بلند شدن، برامدن، طلوع کردن، قیام کردن
growingدیکشنری انگلیسی به فارسیدر حال رشد، بزرگ شدن، رشد کردن، شدن، روییدن، کاشتن، بالیدن، رستن، سبز شدن، زیاد شدن، ترقی کردن، گشتن، رویانیدن، برزگ شدن، سبز کردن، عمل امدن