جزئدیکشنری فارسی به انگلیسیappurtenance, component, fragment, ingredient, member, part, particularity, section, segment
minorدیکشنری انگلیسی به فارسیجزئی، خردسال، رشته فرعی، شخص نابالغ، کهاد، صغیر، کوچکتر، خرد، کمتر، اصغر، صغری، پایین رتبه، محزون، کماد
partialدیکشنری انگلیسی به فارسیجزئي، بخشی، قسمتی، پارهای، جانبدار، طرفدار، نا تمام، متمایل به، طرفدارانه، غیر منصفانه، علاقمند به