handgripدیکشنری انگلیسی به فارسیدستگیره، جنگ دست به یقه، دسته، دست بگریبان، محل دست گرفتن و مانند دسته شمشیر
chinkدیکشنری انگلیسی به فارسیچنبره، صدای بهم خوردن فلز، جرنگ جرنگ، شکاف، رخنه، چاک، درز پیدا کردن، شکافتن، درز گرفتن، طنین انداختن، خنده کردن
chinksدیکشنری انگلیسی به فارسیشمشیرها، صدای بهم خوردن فلز، جرنگ جرنگ، شکاف، رخنه، چاک، درز پیدا کردن، شکافتن، درز گرفتن، طنین انداختن، خنده کردن
frontsدیکشنری انگلیسی به فارسیجبهه ها، جلو، جبهه، نما، پیش، جبهه جنگ، صف پیش، رو کردن به، مواجه شده با، روبروی هم قرار دادن، در صف جلو قرار گرفتن
frontدیکشنری انگلیسی به فارسیجلوی، جلو، جبهه، نما، پیش، جبهه جنگ، صف پیش، رو کردن به، مواجه شده با، روبروی هم قرار دادن، در صف جلو قرار گرفتن، جلودار