جفتدیکشنری فارسی به انگلیسیdouble, doublet, duplicate, conjugate, couple, duo, even, twin, match , pair, partner, sister, tannin, twosome, engaged
assemblesدیکشنری انگلیسی به فارسیمونتاژ می کند، سوار کردن، جمع شدن، فراهم اوردن، همگذاردن، انباشتن، گرد اوردن، جفت کردن، گرد امدن، انجمن کردن، متراکم کردن
yokeدیکشنری انگلیسی به فارسییوغ، اسارت، محتویات نطفه، بندگی عبودیت، در زیر یوغ اوردن، جفت کردن، وصل کردن
yokesدیکشنری انگلیسی به فارسیبله، یوغ، اسارت، محتویات نطفه، بندگی عبودیت، در زیر یوغ اوردن، جفت کردن، وصل کردن
assembleدیکشنری انگلیسی به فارسیجمع کن، سوار کردن، جمع شدن، فراهم اوردن، همگذاردن، انباشتن، گرد اوردن، جفت کردن، گرد امدن، انجمن کردن، متراکم کردن