partialدیکشنری انگلیسی به فارسیجزئي، بخشی، قسمتی، پارهای، جانبدار، طرفدار، نا تمام، متمایل به، طرفدارانه، غیر منصفانه، علاقمند به
circumstantiateدیکشنری انگلیسی به فارسیدور انداختن، وارد جزئيات شدن، امارات لازمه را تهیه کردن، قرائن و امارت را بدست اوردن