62 مدخل
transposition
dislocation
relocate, transfer
budge
whiplash
جابامبر
جابجا شده، به جیب زدن، در جیب گذاردن، در جیب پنهان کردن، بجیب زدن
جابجا می شود، یکنواخت و خسته کننده، فاحشه، زن شلخته، جنده بازی کردن
جابجا کردن، مرتب کردن، پهلوی هم گذاردن
جابجایی، جابجا کردن، از جا دررفتن