tallyدیکشنری انگلیسی به فارسیبستن، شمارش، حساب، چوب خط، شمارشگر، اتیکت، نشان، جای چوبخط، برچسب، نظیر، قرین، علامت، تطبیق کردن، شمردن، مطابق بودن، با چوب خط حساب کردن
talliesدیکشنری انگلیسی به فارسیتالیس، شمارش، حساب، چوب خط، شمارشگر، اتیکت، نشان، جای چوبخط، برچسب، نظیر، قرین، علامت، تطبیق کردن، شمردن، مطابق بودن، با چوب خط حساب کردن
fluxدیکشنری انگلیسی به فارسیشار، ریزش، مد، سیل، سیلان، گداختگی، گداز، تغییرات پی درپی، اسهال، خون ریزش، جاری شدن، گداختن، اب کردن
fluxesدیکشنری انگلیسی به فارسیفلو، شار، ریزش، مد، سیل، سیلان، گداختگی، گداز، تغییرات پی درپی، اسهال، خون ریزش، جاری شدن، گداختن، اب کردن