173 مدخل
transposition
dislocation
relocate, transfer
budge
whiplash
جابجا شده، به جیب زدن، در جیب گذاردن، در جیب پنهان کردن، بجیب زدن
جابجا می شود، یکنواخت و خسته کننده، فاحشه، زن شلخته، جنده بازی کردن
جابجا کردن، مرتب کردن، پهلوی هم گذاردن
جابجایی، جابجا کردن، از جا دررفتن
جابجایی، جابجا کردن، تبعید کردن، جانشین شدن، جای چیزی را عوض کردن