تیردیکشنری فارسی به انگلیسیround, arrow, bar, dart, gunshot, mast, post, shaft, shot, stake, stalk, stanchion, standard, timber, upright
routsدیکشنری انگلیسی به فارسیمسیرها، بی نظمی و اغتشاش، طغیان، جمع، گروه، وفور، تار و مار کردن، با پوزه کاویدن، بطور اشفته گریزاندن، کاملا شکست دادن