توزیعدیکشنری فارسی به انگلیسیallotment, delivery, dispensation, dispersal, distribution, division, issue
ploddingدیکشنری انگلیسی به فارسیتوزیع کننده، زحمت کشیدن، خرحمالی کردن، اهسته و محکم حرکت کردن، با زحمت کاری را انجام دادن
dealsدیکشنری انگلیسی به فارسیمعاملات، مقدار، حد، قدر، سودا، اندازه، معامله کردن، معامله بمثل کردن با، توزیع کردن، سر وکار داشتن، سر و کار داشتن با
dealدیکشنری انگلیسی به فارسیمعامله، مقدار، حد، قدر، سودا، اندازه، معامله کردن، معامله بمثل کردن با، توزیع کردن، سر وکار داشتن، سر و کار داشتن با