توافق کردندیکشنری فارسی به انگلیسیagree, accede, accept, arrange, compromise, conclude, nod, subscribe
conspiredدیکشنری انگلیسی به فارسیتوافق کردند، هم پیمان شدن، سر یکی کردن، توطئه چیدن برای کار بد، در نقشه خیانت شرکت کردن
accordدیکشنری انگلیسی به فارسیتوافق، پیمان، سازش، موافقت، مصالحه، اشتی دادن، اصلاح کردن، دلخواه، طیب خاطر، قرار، پیمان غیر رسمی بینالمللی، متفق بودن، نهاد، هم اهنگی، وفق دادن، تصفیه کردن، قب
concordsدیکشنری انگلیسی به فارسیهماهنگی ها، توافق، مطابقت، مقاوله نامه، موافقت، پیمان، یکجوری، قرار، سر یکی کردن
concordدیکشنری انگلیسی به فارسیموافق، توافق، مطابقت، مقاوله نامه، موافقت، پیمان، یکجوری، قرار، سر یکی کردن