تمام کردندیکشنری فارسی به انگلیسیcomplete, conclude, consummate, do, end, exhaust, finalize, finish, round, spend
تمامدیکشنری فارسی به انگلیسیall, complete, down , downright, entire, even, every, expiration, full , round, solid, lion's share, livelong, through, up , whole, out, over, perfect, througho
integrateدیکشنری انگلیسی به فارسیادغام کردن، کامل کردن، تمام کردن، درست کردن، یکی کردن، تابعه اولیه چیزی را گرفتن
integratingدیکشنری انگلیسی به فارسییکپارچه سازی، کامل کردن، تمام کردن، درست کردن، یکی کردن، تابعه اولیه چیزی را گرفتن
integratesدیکشنری انگلیسی به فارسیادغام می شود، کامل کردن، تمام کردن، درست کردن، یکی کردن، تابعه اولیه چیزی را گرفتن