تعهددیکشنری فارسی به انگلیسیbonds, commitment, engagement, guarantee, obligation, promise, seal, sponsorship, troth, undertaking
joinsدیکشنری انگلیسی به فارسیپیوستن، ازدواج کردن، متصل کردن، پیوند زدن، گراییدن، متحد کردن، در مجاورت بودن، پا گذاشتن