convalesceدیکشنری انگلیسی به فارسیتصفیه کردن، بهگرا شدن، بهبودی یافتن، دوره نقاهت را گذراندن، شفاء یافتن
convalescingدیکشنری انگلیسی به فارسیتصفیه، بهگرا شدن، بهبودی یافتن، دوره نقاهت را گذراندن، شفاء یافتن
convalescedدیکشنری انگلیسی به فارسیتصفیه شده، بهگرا شدن، بهبودی یافتن، دوره نقاهت را گذراندن، شفاء یافتن
settlesدیکشنری انگلیسی به فارسیحل و فصل می شود، واریز، ته نشین شدن، ماندن، مستقر شدن، تصفیه کردن، مقیم شدن، مسکن دادن، فیصل دادن، تسویه کردن، مسکن گزیدن، نشست کردن، تصفیه حساب کردن، فرو نشستن
settleدیکشنری انگلیسی به فارسیحل کن، واریز، ته نشین شدن، ماندن، مستقر شدن، تصفیه کردن، مقیم شدن، مسکن دادن، فیصل دادن، تسویه کردن، مسکن گزیدن، نشست کردن، تصفیه حساب کردن، فرو نشستن، معین کرد