تسلطدیکشنری فارسی به انگلیسیcommand, control, dominance, domination, government, grasp, hegemony, hold, predominance, reign, whip hand
masteringدیکشنری انگلیسی به فارسیتسلط بر، استاد شدن، ماهر شدن، خوب یاد گرفتن، تسلط یافتن بر، رام کردن
masteredدیکشنری انگلیسی به فارسیتسلط یافته، استاد شدن، ماهر شدن، خوب یاد گرفتن، تسلط یافتن بر، رام کردن
masterدیکشنری انگلیسی به فارسیاستاد، ارباب، سرور، صاحب، کارفرما، چیره دست، پیر، رئيس، دانشور، مدیر، سید، سرامد، استاد شدن، ماهر شدن، خوب یاد گرفتن، تسلط یافتن بر، رام کردن، برجسته
mastersدیکشنری انگلیسی به فارسیکارشناسی ارشد، استاد، ارباب، سرور، صاحب، کارفرما، چیره دست، پیر، رئيس، دانشور، مدیر، سید، سرامد، استاد شدن، ماهر شدن، خوب یاد گرفتن، تسلط یافتن بر، رام کردن
dominatesدیکشنری انگلیسی به فارسیغالب است، تسلط داشتن، چیره شدن، حکمفرما بودن، تفوق یافتن، غالب امدن بر