تردید کردندیکشنری فارسی به انگلیسیbalk, boggle, drench, halt, hesitate, oscillate, pause, pussyfoot, shilly-shally, waver
doubtsدیکشنری انگلیسی به فارسیشک و تردید، شک، تردید، شبهه، گمان، دو دلی، نا معلومی، شک داشتن، تردید کردن، مظنون بودن
doubtدیکشنری انگلیسی به فارسیشک، تردید، شبهه، گمان، دو دلی، نا معلومی، شک داشتن، تردید کردن، مظنون بودن
impeachesدیکشنری انگلیسی به فارسیامپراطور، متهم کردن، بدادگاه جلب کردن، احضار نمودن، عیب جویی کردن، تردید کردن در، باز داشتن، اعلام جرم کردن
impeachدیکشنری انگلیسی به فارسیامپراطوری، متهم کردن، بدادگاه جلب کردن، احضار نمودن، عیب جویی کردن، تردید کردن در، باز داشتن، اعلام جرم کردن
impeachedدیکشنری انگلیسی به فارسیتجاوز، متهم کردن، بدادگاه جلب کردن، احضار نمودن، عیب جویی کردن، تردید کردن در، باز داشتن، اعلام جرم کردن