joyدیکشنری انگلیسی به فارسیشادی، لذت، خوشی، سرور، مسرت، خرسندی، فرح، طرب، حظ، شادی کردن، خوشحال کردن، لذت بردن از، خوشی کردن، خوشی دادن، مشعوف ساختن
harnessدیکشنری انگلیسی به فارسیمهار کردن، دهنه، افسار، تارکش، اشیاء، زین و برگ کردن، تحت کنترل دراوردن، تهیه کردن، افسار زدن، مطیع کردن
harnessesدیکشنری انگلیسی به فارسیمهار، دهنه، افسار، تارکش، اشیاء، زین و برگ کردن، مهار کردن، تحت کنترل دراوردن، تهیه کردن، افسار زدن، مطیع کردن