joyدیکشنری انگلیسی به فارسیشادی، لذت، خوشی، سرور، مسرت، خرسندی، فرح، طرب، حظ، شادی کردن، خوشحال کردن، لذت بردن از، خوشی کردن، خوشی دادن، مشعوف ساختن
boardsدیکشنری انگلیسی به فارسیتخته ها، تخته، تابلو، هيئت مدیره، اغذیه، میز غذا، غذای روی میز، میزشور یادادگاه، هيئت عامله یاامنا، هيئت بازرگانی، تخته یا مقوا و یا هر چیز مسطح، سوار شدن، بکنا
boardدیکشنری انگلیسی به فارسیهیئت مدیره، تخته، تابلو، هيئت مدیره، اغذیه، میز غذا، غذای روی میز، میزشور یادادگاه، هيئت عامله یاامنا، هيئت بازرگانی، تخته یا مقوا و یا هر چیز مسطح، سوار شدن، ب
fryدیکشنری انگلیسی به فارسیسرخ کردن، گوشت سرخ کرده، تخم، حیوان نوزاد، گروه، بریانی، تهییج، سرخ شدن، برشتن، روی آتش پختن