hemmedدیکشنری انگلیسی به فارسیهمدم، لبه دار کردن، تمجمج کردن، احاطه کردن، حاشیه دار کردن، سجاف کردن، کناره دار کردن، سینه صاف کردن
hemmingدیکشنری انگلیسی به فارسیهمینگ کردن، لبه دار کردن، تمجمج کردن، احاطه کردن، حاشیه دار کردن، سجاف کردن، کناره دار کردن، سینه صاف کردن
dodgesدیکشنری انگلیسی به فارسیمنفجر می شود، جاخالی، عمل شیطانی، اهمال، تمجمج، عیاری، گول زدن، طفره رفتن، جاخالی دادن، گریز زدن، طفره زدن، عدول کردن، این سو و ان سو رفتن