تاردیکشنری فارسی به انگلیسیblur, cloudy, dim, fiber, fibre, filmy, fuzzy, indistinct, misty, obscure, strand, string, vague, yarn
routsدیکشنری انگلیسی به فارسیمسیرها، بی نظمی و اغتشاش، طغیان، جمع، گروه، وفور، تار و مار کردن، با پوزه کاویدن، بطور اشفته گریزاندن، کاملا شکست دادن