بی خوددیکشنری فارسی به انگلیسیneedless, needlessly, senselessly, undue, unduly, unwarranted, vain, vainly, wanton
infatuateدیکشنری انگلیسی به فارسیفریب دادن، شیفته و شیدا شدن، از خود بیخود کردن، واله و شیفته، از خود بی خود
unconsciousدیکشنری انگلیسی به فارسیناخودآگاه، غش کرده، ناخود اگاه، بی خبر، عاری از هوش، نابخود، ضمیر ناخوداگاه، ضمیر نابخود، از خود بی خود