بی حالدیکشنری فارسی به انگلیسیdull, feeble, flabby, groggy, inert, lackadaisical, laggard, langourous, languid, lifeless, limp, low, lymphatic, meek, otiose, sluggish, spiritless, supine, wa
lethargiesدیکشنری انگلیسی به فارسیبی تفاوتی، بی حالی، رخوت، بی علاقگی، مرگ کاذب، سبات، خواب مرگ، موت کاذب، تهاون
nonchalantدیکشنری انگلیسی به فارسیبی قاعده، سهل انگار، لا ابالی، بی علاقه، بی حال، اهمال کار، مسامحه کار
inactionsدیکشنری انگلیسی به فارسیبی خوابی، تنبلی، رکود، ناکنش، بی حرکتی، بی اثری، بی حالی، بیهودگی، بی کاری
inactionدیکشنری انگلیسی به فارسیبی عملی، تنبلی، رکود، ناکنش، بی حرکتی، بی اثری، بی حالی، بیهودگی، بی کاری