slobberدیکشنری انگلیسی به فارسیslobber، بزاق، گل، لجن، اب دهان، گلیز، گریه بچگانه، خوی، اب دهان روان ساختن، بزاق زدن به، دهان را اب انداختن
giveدیکشنری انگلیسی به فارسیدادن، دهش، بخشیدن، ارائه دادن، رساندن، شرح دادن، واگذار کردن، تخصیص دادن، نسبت دادن به، اتفاق افتادن، بمعرض نمایش گذاشتن، بیان کردن، افکندن، گریه کردن، تقدیم دا