depositingدیکشنری انگلیسی به فارسیسپرده گذاری، گذاشتن، سپردن، ذخیره سپردن، تهنشین کردن، کنار گذاشتن، به حساب بانک گذاشتن
impressmentsدیکشنری انگلیسی به فارسیاثرات، مصادره، بکار اجباری گماری، اعمال زور، اثر گذاری، جدیت، حرارت
impressmentدیکشنری انگلیسی به فارسیتحت تاثیر قرار دادن، مصادره، بکار اجباری گماری، اعمال زور، اثر گذاری، جدیت، حرارت
put onدیکشنری انگلیسی به فارسیپوشیدن، انجام دادن، تحمیل کردن، گذاردن، وانمود شدن، صرف کردن، بخود بستن، وانمود کردن، اعمال کردن، بکار گماردن، افزودن، دست انداختن، زدن، برتن کردن، پوشاندن، بکا
detailingدیکشنری انگلیسی به فارسیجزئیات، بتفصیل شرح دادن، شرح دادن، بتفصیل گفتن، بکار ویژهای گماردن، ماموریت دادن