charدیکشنری انگلیسی به فارسیکاراکتر، زغال، جسم زغال، کار روز مزد و اتفاقی، تبدیل به زغال کردن، انجام دادن، نیمسوز شدن، کردن، نیم سوز کردن
fixtدیکشنری انگلیسی به فارسیفیکست، درست کردن، تعمیر کردن، محکم کردن، ثابت شدن، محدود کردن، نصب کردن، ثابت ماندن، معین کردن، کار گذاشتن، استوار کردن، جا دادن، مقرر داشتن، تعیین کردن، قرار د
finishesدیکشنری انگلیسی به فارسیاتمام، پایان، خاتمه، پرداخت، ختم، فرجام، پرداخت رنگ وروغن، دست کاری تکمیلی، پرداخت کار، خاتمه دادن، پایان یافتن، تمام کردن، منتهی شدن به، منجر شدن، سپری شدن، بپ