patدیکشنری انگلیسی به فارسیپات، چونه، دست زدن اهسته، قالب، اهسته دست زدن به، نوازش کردن، چونه زدن، دست نوازش بر سر کسی کشیدن، بطور مناسب، ثابت، بهنگام، بموقع
spellsدیکشنری انگلیسی به فارسیجادوها، طلسم، افسون، دوره، جادو، حمله، جذابیت، هجی کردن، املاء کردن، درست نوشتن، پی بردن به، طلسم کردن، دل کسی را بردن
establishesدیکشنری انگلیسی به فارسیایجاد می کند، برقرار کردن، ساختن، دایر کردن، تاسیس کردن، مقرر داشتن، بناء نهادن، تصدیق کردن، معین کردن، فراهم کردن، بر پا کردن، تصفیه کردن، کسی را به مقامی گمار