معنی به موقع بودن | واژه یاب

همه دیکشنری مترادف طیفی آزاد

+

جست‌وجوی مشابه

به موقع

دیکشنری فارسی به انگلیسی

apropos, apposite, felicitous, pointed, seasonable, well-timed

به موقع (حرف)

دیکشنری فارسی به انگلیسی

well-spoken

به موقع اجرا گذاردن

دیکشنری فارسی به انگلیسی

execute

روشن نشدن به موقع موتورهای درون سوز

دیکشنری فارسی به انگلیسی

misfire

به طور بی موقع

دیکشنری فارسی به انگلیسی

unseasonably

جست‌وجوی مشابه غلط تایپی

hi-fi

دیکشنری انگلیسی به فارسی

سلام في

F.I.S.C.

دیکشنری انگلیسی به فارسی

F.I.S.C.، اموال ضبط شده، خزانه داری پادشاهی، خزانه کشور

جست‌وجوی متن

timeliness

دیکشنری انگلیسی به فارسی

به موقع بودن

timeward

دیکشنری انگلیسی به فارسی

به موقع

on time

دیکشنری انگلیسی به فارسی

به موقع

termwise

دیکشنری انگلیسی به فارسی

به موقع

opportunely

دیکشنری انگلیسی به فارسی

به موقع