enfranchisedدیکشنری انگلیسی به فارسیغیر قانونی، ازاد کردن، از بندگی رهاندن، معاف کردن، حق رای دادن، حقوق مدنی اعطا کردن به
decentralizedدیکشنری انگلیسی به فارسیغیر متمرکز، غیر متمرکز کردن، عدم تمرکز دادن، حکومت محلی دادن به، از حالت تغلیظ خارج کردن
decentralisedدیکشنری انگلیسی به فارسیغیر متمرکز، غیر متمرکز کردن، عدم تمرکز دادن، حکومت محلی دادن به، از حالت تغلیظ خارج کردن
declassifyingدیکشنری انگلیسی به فارسیرمزگشایی، تنزل رتبه دادن به، غیر محرمانه کردن، مقاماجتماعی کسی را از بین بردن