hauntedدیکشنری انگلیسی به فارسیخالی از سکنه، خطور کردن، دیدار مکرر کردن، پیوسته امدن به، تردد کردن، زیاد رفت و آمد کردن در
hauntingدیکشنری انگلیسی به فارسیفراموش نشدنی، خطور کردن، دیدار مکرر کردن، پیوسته امدن به، تردد کردن، زیاد رفت و آمد کردن در
landدیکشنری انگلیسی به فارسیزمین، سرزمین، خشکی، خاک، دیار، بر، پیاده شدن، به خشکی امدن، رسیدن، بزمین نشستن، فرود امدن
landsدیکشنری انگلیسی به فارسیزمین ها، زمین، سرزمین، خشکی، خاک، دیار، بر، پیاده شدن، به خشکی امدن، رسیدن، بزمین نشستن، فرود امدن
hauntدیکشنری انگلیسی به فارسیپیروز باشید، امد و شد زیاد، محل اجتماع تبه کاران، مراجعه مکرر، امیزش، پاتوغ، خطور کردن، دیدار مکرر کردن، پیوسته امدن به، تردد کردن، زیاد رفت و آمد کردن در