finsدیکشنری انگلیسی به فارسیباله ها، باله، بال، پره ماهی، بال ماهی، پرک، دست، پره طیاره، پر، با باله مجهز کردن
patدیکشنری انگلیسی به فارسیپات، چونه، دست زدن اهسته، قالب، اهسته دست زدن به، نوازش کردن، چونه زدن، دست نوازش بر سر کسی کشیدن، بطور مناسب، ثابت، بهنگام، بموقع
patsدیکشنری انگلیسی به فارسیخودت، چونه، دست زدن اهسته، قالب، اهسته دست زدن به، نوازش کردن، چونه زدن، دست نوازش بر سر کسی کشیدن
earnedدیکشنری انگلیسی به فارسیبه دست آورده، کسب کردن، بدست اوردن، تحصیل کردن، کسب معاش کردن، دخل کردن، درامد داشتن، پیدا کردن
achievedدیکشنری انگلیسی به فارسیبه دست آورد، رسیدن، دست یافتن، نائل شدن به، انجام دادن، بانجام رسانیدن، تحصیل کردن، کسب موفقیت کردن اطاعت کردن