fixtدیکشنری انگلیسی به فارسیفیکست، درست کردن، تعمیر کردن، محکم کردن، ثابت شدن، محدود کردن، نصب کردن، ثابت ماندن، معین کردن، کار گذاشتن، استوار کردن، جا دادن، مقرر داشتن، تعیین کردن، قرار د
overallدیکشنری انگلیسی به فارسیبه طور کلی، لباس کار، بالا پوش، سرتاسر، روی هم رفته، همه جا، شامل همه چیز، سراسر
thereدیکشنری انگلیسی به فارسیآنجا، به آنجا، در انجا، بدانجا، در این جا، در این موضوع، ان مکان، بدانسو، انسو، انطرف
roomsدیکشنری انگلیسی به فارسیاتاق ها، اتاق، خانه، جا، فضا، محل، مسکن گزیدن، منزل دادن به، وسیعتر کردن