fixtدیکشنری انگلیسی به فارسیفیکست، درست کردن، تعمیر کردن، محکم کردن، ثابت شدن، محدود کردن، نصب کردن، ثابت ماندن، معین کردن، کار گذاشتن، استوار کردن، جا دادن، مقرر داشتن، تعیین کردن، قرار د
quickenدیکشنری انگلیسی به فارسیسریع تر، زنده شدن، جان دادن به، تسریع شدن، تخمیر کردن، زنده کردن، روح بخشیدن
supersubstantialدیکشنری انگلیسی به فارسیفوقالعاده، روحی، مافوق وجود یا جوهر مادی، مربوط به روح و جان یا اراده
animatingدیکشنری انگلیسی به فارسیانیمیشن سازی، تحریک و تشجیع کردن، روح دادن، زندگی بخشیدن، جان دادن به، انگیختن