foilدیکشنری انگلیسی به فارسیفویل، ورق، زرورق، تراشه، ته چک، فلز ورق شده، سیماب پشت اینه، خنثی کردن، فلز را ورقه کردن، بی اثر کردن، دفع کردن
seamingدیکشنری انگلیسی به فارسیseaming، دوختن، درز گرفتن، درز دادن، بهم پیوستن، بوسیله درزگیری بهم متصل کردن
seamedدیکشنری انگلیسی به فارسیدرزدار، دوختن، درز گرفتن، درز دادن، بهم پیوستن، بوسیله درزگیری بهم متصل کردن
seamsدیکشنری انگلیسی به فارسیدرزها، درز، شکاف، بخیه، درز لباس، خط اتصال، رگه نازک معدن، دوختن، درز گرفتن، درز دادن، بهم پیوستن، بوسیله درزگیری بهم متصل کردن