foilدیکشنری انگلیسی به فارسیفویل، ورق، زرورق، تراشه، ته چک، فلز ورق شده، سیماب پشت اینه، خنثی کردن، فلز را ورقه کردن، بی اثر کردن، دفع کردن
intertwinesدیکشنری انگلیسی به فارسیدر هم آمیخته اند، در هم بافتن، درهم بافته شدن، درهم پیچیدن، تقاطع کردن، بهم تابیدن
intertwineدیکشنری انگلیسی به فارسیدر هم آمیختن، در هم بافتن، درهم بافته شدن، درهم پیچیدن، تقاطع کردن، بهم تابیدن