foilدیکشنری انگلیسی به فارسیفویل، ورق، زرورق، تراشه، ته چک، فلز ورق شده، سیماب پشت اینه، خنثی کردن، فلز را ورقه کردن، بی اثر کردن، دفع کردن
inosculateدیکشنری انگلیسی به فارسیتشنج، بهم پیوستن، درهم باز شدن، سردرهم اوردن، بهم اتصال دادن، امیختن
inosculatingدیکشنری انگلیسی به فارسیتشخیص دادن، بهم پیوستن، درهم باز شدن، سردرهم اوردن، بهم اتصال دادن، امیختن
inosculatedدیکشنری انگلیسی به فارسیتشریح شده، بهم پیوستن، درهم باز شدن، سردرهم اوردن، بهم اتصال دادن، امیختن
rousesدیکشنری انگلیسی به فارسیروحیه، بیداری، از خواب بیدار شدن، رم دادن، حرکت دادن، بهم زدن، بهیجان در اوردن، خونکسی را بجوش اوردن
rouseدیکشنری انگلیسی به فارسیعصبانیت، بیداری، از خواب بیدار شدن، رم دادن، حرکت دادن، بهم زدن، بهیجان در اوردن، خونکسی را بجوش اوردن