dispraiseدیکشنری انگلیسی به فارسیدفع کردن، از بهای چیزی کاستن، کم گرفتن، بد دانستن، سرزنش کردن، نکوهش کردن
dispraisedدیکشنری انگلیسی به فارسیتخریب شد، از بهای چیزی کاستن، کم گرفتن، بد دانستن، سرزنش کردن، نکوهش کردن
accretionsدیکشنری انگلیسی به فارسیتعهدات، رشد پیوسته، اتحاد، افزایش، یک پارچگی، بهم پیوستگی، افزایش بهای اموال، افزایش میزان اری