بنیاددیکشنری فارسی به انگلیسیbase, basis, cornerstone, institute, foundation, institution, radical, substratum, substructure
foundersدیکشنری انگلیسی به فارسیبنیانگذاران، موسس، بنیان گذار، بانی، برپا کننده، ریخته گر، قالب گیر، از پا افتادن، لنگ شدن، فرو ریختن، خیط و پیت شدن، خیط و پیت کردن، سر خوردن، فرو رفتن، فرو نش