بنددیکشنری فارسی به انگلیسیarthro-, band, belt, bind, binder, bond, cincture, clinch, clothesline, connection, connective, cord, couple, dam, fastener, fastening, fetter, gin, hinge, lace
finدیکشنری انگلیسی به فارسیفین، باله، بال، پره ماهی، بال ماهی، پرک، دست، پره طیاره، پر، با باله مجهز کردن
braceدیکشنری انگلیسی به فارسیبند شلوار، تجدید و احیای روحیه، تحریک احساسات، اکولاد، پشت بند، بابست محکم کردن، محکم بستن، در مقابل فشار مقاومت کردن
bracesدیکشنری انگلیسی به فارسیپرانتز، تجدید و احیای روحیه، بند شلوار، تحریک احساسات، اکولاد، پشت بند، بابست محکم کردن، محکم بستن، در مقابل فشار مقاومت کردن
corduroyدیکشنری انگلیسی به فارسیبند ناف، مخمل نخی راه راه، شلوار مخمل کبریتی، مخمل کبریتی، مخملی کردن