flagدیکشنری انگلیسی به فارسیپرچم، بیرق، سنگ فرش، علم، زنبق، برگ شمشیری، جاده سنگ فرش، دم انبوه و پشمالوی سگ، پرچم دار کردن، پرچم زدن به، با پرچم علامت دادن، از پا افتادن، پژمرده کردن، سست
reciprocateدیکشنری انگلیسی به فارسیمتقابل، معامله بمثل کردن، دادن و گرفتن، تلافی کردن، عمل متقابل کردن، جبران کردن