arrangesدیکشنری انگلیسی به فارسیترتیب می دهد، مرتب کردن، ترتیب دادن، چیدن، منظم کردن، سازمند کردن، اراستن، قرار گذاشتن، طبقه بندی کردن، طبقهبندییا جور کردن
sound offدیکشنری انگلیسی به فارسیقطع صدا، مزه دهان کسیرا فهمیدن، ازادانه بیان کردن، با صدای بلند صحبت کردن