بسیاردیکشنری فارسی به انگلیسیacutely, all right, abundant, abundantly, abysmally, deadly, deathly, deep, extra, far, copious, full , exceeding, exceedingly, excruciating, excruciatingly, ex
wellدیکشنری انگلیسی به فارسیخوب، چاه، خیر، چشمه، ابده، دوات، رو آمدن آب و مایع، ببالا فوران کردن، در سطح امدن و جاری شدن، بخوبی، خوش، تماما، بسیار خوب، سالم، راحت، تندرست، تمام و کمال، بدو
laissez-faireدیکشنری انگلیسی به فارسیآزادانه، عدم مداخله، سیاست عدم مداخله دولت دراموراقتصادی، سیاست اقتصادازاد، بی بند و بار
laissez faireدیکشنری انگلیسی به فارسیفضای آزاد، عدم مداخله، سیاست عدم مداخله دولت دراموراقتصادی، سیاست اقتصادازاد، بی بند و بار
packدیکشنری انگلیسی به فارسیبسته، یک بسته، کوله پشتی، بقچه، دسته، گروه، یک دست ورق بازی، ملافه، بسته کردن، بسته بندی کردن، قرار دادن، توده کردن، بزور چپاندن، بار کردن، بردن