بستدیکشنری فارسی به انگلیسیbind, bond, brace, checkmate, clasp, clinch, closure, connection, connective, couple, fastener, fastening, ferrule, joint, ligature, round, rung, splice, strut
closesدیکشنری انگلیسی به فارسیبسته می شود، پایان، خاتمه، جای محصور، محوطه، انتها، ایست، بن بست، توقف، بستن، مسدود کردن، محصور کردن، خاتمه دادن
closeدیکشنری انگلیسی به فارسیبستن، پایان، خاتمه، جای محصور، محوطه، انتها، ایست، بن بست، توقف، مسدود کردن، محصور کردن، خاتمه دادن، نزدیک، تنگ، خودمانی